حسامحسام، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره

ღ♥وروجک مـــــــــــــــــــــــــــــــــا♥ღ

این چه حسیه..

نمیدونم دیشب چم شده بود چی خوندم و چی شنیدم که احساساتم فوران کرد یه دفعه ،پسرو پدر خواب بودن ...من تنها تو اتاق پای لپ تاب یه دفعه قلبم تند تند  زد،دلم برای پسرکم تنگ شد تندی لپ تابو بستم و رفتم کنارش دراز کشیدم خونه تاریک تاریک بود هیچی نمیدیدم با دست دنبال  پسرکم گشتم که یه  دست کوچیک اومد تو دستم  بوییدم و بوسیدمش و هق هق گریه میکردم نمیدونم چه قدر طول کشید اشکم بند نمیومد خدایا چرا این طوری شدم من .این موجود کوچولو چیه که اینقدر دوستش دارم این قدر نگرانشم خدایا چی بهم دادی من الان کی هستم چی هستم ....   همش خاطرات این 1سال توی ذهنم مرور میشد و من اشک میریختم  اولین باری که دیدمش روز تولدش آوردنش بالا ه...
30 خرداد 1392

11ماهگـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی

سلام عشق مامان... 11 ماهه شدنت مبارک وای خدای من 1 ماه دیگه مونده تا 1ساله شدنت عزیزم لحظه ای نیست که تو فکرش نباشم اصلا باورم نمیشه ....خدا جون شکرت 11 ماهه که با همیم و زندگیمون غرق در لذت و شادیه روزامون دیگه یکنواخت نیست با وجود تو روزی نیست که یه کار جدیدی انجام ندی و مارو شگفت زده نکنی عاشقتیم پسرم پسرک 11 ماهه من تو همه ی زندگی مایی، تو همه ی امید و آرزوهای مایی، تو همه عشق زندگی مایی،تو نفس مایی.... آخ حسام که نمیتونم احساساتم رو بنویسم هیچ وقت نویسنده ی خوبی نبودم منو ببخش دلم میگره همش حسرت روزای قبل رو دارم همش نگرانم که برات کم گذاشته باشم انشالله خدا کمکم کنه بتونم مادر خوبی برات باشم گل من . ماشالله مردی شدی برای خودت...
20 خرداد 1392

روزت مبارک بابای مهربون...

همسر عزیزممم این روز رو از طرف خودم و حسام بهت تبریک میگم و به خاطر همه زحماتت برای رفاه و آرامش ما تشکر میکنم ....انشالله همیشه سایه ات بالای سرمون باشه و انشالله منو حسام بتونیم قدر دان زحماتت باشیم عزیزم با تمام وجود عاشقتیم و دوستت داریم ... حسام عزیزم به شما هم این روز رو تبریک میگم بلاخره شما هم مرد کوچولوی خونه ی ما هستی نفسم... آرزومه بزرگ شدی مثل پدرت بشی .... قول بده بزرگ شدی قدرش رو بدونی و احترامشو همیشه داشته باشی اینو بدون که بابایی خیلی مهربونه و برای راحتی و آسایش ما خیلی زحمت میکشه امسال دوبار برای شما آقایون محترم جشن گرفتیم به بار 3 نفری شب بعدش هم خونه آقاجون چون به جز دایی همه بابا شده بودن...
5 خرداد 1392
1